نصرا...سکرتر |
||
|
||
جمعه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۲
مدت زيادى بود مدل موهايم تكرارى شده بود. زد به سرم عوضش كنم. چتري هام رو كوتاه كردم و دادم پايين رو پيشونيم. هر چي بود قيافم عوض شد يه كم. فكر نمي ردم انقدر تو چشم باشه اين تغيير. اين چند روزه تقريبا هركي منو ديده بعد از اينكه كلي خنديده يه چيزي گفته. منم خوشحال كه قيافم انقدر تغيير كرده.
يكي ميگه شبيه جواد رضويان شدى، يكي ميگه شدى شبيه كاويانپور. شبيه مونگل ها. شبيه احمق ها. شبيه بچه ها. شبيه فرانسويان بعد از انقلاب كبير فرانسه و ... . خيلي از بچه هاي مدرسه هم كلي مهربانانه نصيحتم كردن كه اينكار رو نكنم. قبلا خيلي خوش تيپ تر بودم! ولي من فعلا همين جوري مي مونم. همه هم هرچي ميخوان بگن. مهم اينه كه قيافم عوض شده. تنوع و اين مسائل. MM || ۶:۱۹ قبلازظهر
سهشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۲
چند وقتى هست كه مسئولاى مدرسه زياد بهم گير ميدن كه با بچه ها زيادي خودموني هستي. ميگن يه وصله ناجوري بين بچهها. و اين حرفا. خوشم مياد از اين حرفشون. يعني ميفهمم كه تو كارم موفق دارم ميشم. يعني اصلا من مدرسه ميرم به همين خاطر. ولي اين نزديكي و مهربوني چند وقتيه كه باعث شده يه سري از بچهها ديگه اصلا به من به چشم يه معلم نگاه نكنن. تو اردو به اين پي بردم. كه به خيليا ديگه هرچي بگم گوش نمي كنن. يعني از اين طرف مسئولاي مدرسه ناراضي. از اين ور هم بچه ها اينجورى. اين خيلي اذيتم ميكرد.
تو كلاي 3/2 همه اين حرفا رو واسه بچه ها زدم. و خيلي حرفاي ديگه رو. خيلي كم جو گير ميشم من. ولي ديروز از اون روزا بود. مخصوصا آخرش كه از كلاس رفتم بيرون و بچه ها دست زدن. الان خيلي سبك شدم... MM || ۱:۳۶ بعدازظهر
|
||