نصرا...سکرتر




صفحه اصلي

آرشيو

فرستادن نظرات
 

 


دوستان

LINK      LINK
LINK      LINK
LINK      LINK
LINK      LINK
 

جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۸

این‌جا هنوز هم وجود خارجی دارد

پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۴

In the name of God, the creator of all beauties

Here is a place, a new one, for writing. finding a new service for bloging! and a new idea about writing! as others!

جمعه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۲

مدت زيادى بود مدل مو‌هايم تكرارى شده بود. زد به سرم عوضش كنم. چتري هام رو كوتاه كردم و دادم پايين رو پيشونيم. هر چي بود قيافم عوض شد يه كم. فكر نمي ردم انقدر تو چشم باشه اين تغيير. اين چند روزه تقريبا هركي منو ديده بعد از اينكه كلي خنديده يه چيزي گفته. منم خوشحال كه قيافم انقدر تغيير كرده.

يكي ميگه شبيه جواد رضويان شدى، يكي ميگه شدى شبيه كاويانپور. شبيه مونگل ها. شبيه احمق ها. شبيه بچه ها. شبيه فرانسويان بعد از انقلاب كبير فرانسه و ... . خيلي از بچه هاي مدرسه هم كلي مهربانانه نصيحتم كردن كه اينكار رو نكنم. قبلا خيلي خوش تيپ تر بودم!

ولي من فعلا همين جوري مي مونم. همه هم هرچي ميخوان بگن. مهم اينه كه قيافم عوض شده. تنوع و اين مسائل.

سه‌شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۲

چند وقتى هست كه مسئولاى مدرسه زياد بهم گير ميدن كه با بچه ها زيادي خودموني هستي. ميگن يه وصله ناجوري بين بچه‌ها. و اين حرفا. خوشم مياد از اين حرفشون. يعني مي‌فهمم كه تو كارم موفق دارم ميشم. يعني اصلا من مدرسه ميرم به همين خاطر. ولي اين نزديكي و مهربوني چند وقتيه كه باعث شده يه سري از بچه‌ها ديگه اصلا به من به چشم يه معلم نگاه نكنن. تو اردو به اين پي بردم. كه به خيليا ديگه هرچي بگم گوش نمي كنن. يعني از اين طرف مسئولاي مدرسه ناراضي. از اين ور هم بچه ها اينجورى. اين خيلي اذيتم مي‌كرد.
تو كلاي 3/2 همه اين حرفا رو واسه بچه ها زدم. و خيلي حرفاي ديگه رو. خيلي كم جو گير ميشم من. ولي ديروز از اون روزا بود. مخصوصا آخرش كه از كلاس رفتم بيرون و بچه ها دست زدن. الان خيلي سبك شدم...

یکشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۲

خط امير آباد، راننده تاكسى پرسيد «دانشگاه ميرى ديگه.» گفتم «آره». چند دقيقه اى گذشت. انگار مى خواست چيزى بگويد. آخرش گفت: « آقا مى تونى حساب كنى 25 تا 65 تومن چقدر ميشه.» خيلي سريع گفتم «1625 تومن.» تقريبا مطمئن بودم اشتباه گفتم. راننده هم فكر نمى كنم به حساب سريع من اهميت زيادى داد. بيخيال شدم. دانشگاه از يكى از بچه ها ماشين حساب گرفتم. 25 ضربدر 65 مساوى 1625. كلى احساس دانشجو بودن كردم.

فكر نمى كردم معلمها براى كلاس رفتن انقدر دلهره داشته باشم. شايد فردا يكى از مهمترين كلاسهايم باشد. البته اگر تشكيل شود. ان شاء الله. درباره اش حتما خيلى خواهم نوشت. اگر تشكيل شود.

سه‌شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۲

مصاحبه با يك حاج حميد

- سلام
:: با سلام خدمت شما دوست گرامى.

- ببخشيد، شما تا حالا مصاحبه هاى من رو نخوندين؟ انقدرا هم جدى نيستن.
:: نه خير. متاسفانه من تا به حال مصاحبه هاى شما را مطالعه نكردم.

- چه خوب. خيلى راحت مى تونيم بريم سر اصل مطلب پس. شما يه زمانى پايه ثابت كامنت گذاشتن تو وبلاگ من بودين. ولى مصاحبه ها رو نخوندين...
:: بله! فهميدم منظورتان را. ببينيد؛ اين كار برمي گردد به هدف من از وبلاگ نويسى. بنده در وبلاگ نويسي قصد دارم با درج كردن مطالب مفيد و تفكر برانگيز گامي در جهت هدايت مردم، مخصوصا جوانان اين مرز و بوم بردارم...

- ولى چه ربطى به...
:: كمي صبر كنيد مي گويم. انقدر عجول نباشيد. عجله كار شيطان است. هرچند جوانيد و جوان هاى اين دوره زمانه... بگذريم. عرض مي كردم، و به خاطر همين هدف مقدس است كه در وبلاگم به درج مطلب مي پردازم. و همين طور كه مى دانيد و لازم به توضيح نيست هر چه كه تعداد بازديد كنندگان و نظر دهندگان وبلاگم بيشتر باشد، به اين هدف و آرمان نزديك تر خواهم شد.

- و براى همين هم تو هر وبلاگي كه به دستتون برسه، بدون اينكه بخونيدش كامنت مى ذارين و تبليغ مي كنيد.
:: تقريبا. البته اگر دقت كرده باشيد مى فهميد كه اين نظرات من به صورت Copy و Paste مى باشد.

- لازم نيست كه دقت كنم. معلومه! بعدشم من فكر مي كنم كه وبلاگ نويس ها خوششون نمياد كه كسي بدون اينكه مطلبشون رو بخونه، براش كامنت بذاره.
:: من در اين محيط مجازى به خاطر هدف والايي كه دارم و همچنين مطالب تفكر برانگيزى كه مى نويسم، بيشتر سعى مي كنم به درج مطلب بپردازم تا خواندن مطلب. اگر در وبلاگ ديگران هم نظرى درج مي كنم، همان طور كه گفتم هدفم جلب كردن و تشويق كردن آنها به خواندن وبلاگم است. كه نوعى امر به معروف محسوب مى شود و برخلاف نظر شما، به نظر من هيچ قبحى كه ندارد هيچ، ثواب هم دارد.

- اصولا اين سيستم نظرخواهى تو وبلاگها براى نظر دادنه. نه تبليغ. من چند وقت پيش يه مطلب نوشته بودم كه نظر بقيه برام خيلي مهم بود. تا مطلب رو post كردم ديدم نوشته يك نظر جديد. كلي ذوق كردم. ولى وقتي ديدم نظر جديد از همين امر به معروف هاى شماست. كلي ضايع شدم. و عصبانى.
:: اين نشان مي دهد كه طاقت حرف و حق و دعوت به سوي خير را نداريد. چند دقيقه در روز وقت گذاشتن براى خواندن مطالب تفكر برانگيز و البته نظر دادن انقدر عصبانى شدن ندارد كه. كمى با خودتان خلوت كنيد و سعي كنيد خودتان را از نو بسازيد. براى كمك مي توانيد از مطالبى كه بنده در وبلاگم درج كرده ام هم استفاده كنيد. باشد كه موفق شويد. نظر هم فراموش نشود.

- ببخشيد. اگه من نخوام وبلاگ شما رو بخونم بايد چكار كنم. كامنت ها بس نبود، هر بار هم كه مطلب جديد مى زنيد، ايميل مى زنيد كه مطلب جديد درج كردين. البته من آدرس ميل شما رو Block كردم...
:: مثل اينكه حرف زدن من با شما فايده اى ندارد. خوشبختانه وبلاگ من انقدر خواننده و نظر دهنده دارد كه با اينكار شما چيزى نمى شود. واقعا ادب هم خوب چيزى است. مگر ايميل من از آن ايميل هاى كذايى است كه Blockش مى كنيد. وقتى اين ايميل هاى ارزشى و خودى را Block مى كنيد، لابد آن ايميل هاي كذايى را مى خوانيد و عكس هايش را هم مي بينيد...

- به هر حال از اينكه وقتتون رو به ما دادين، متشكر.
:: خواهش مى كنم. جا دارد از همين جا به همه خوانندگان بگويم كه مطلب جديدى در وبلاگ درج نموده ام با عنوان « اى خواهر، اى برادر، آخر چرا؟» خوشحال مى شوم كه مطالعه كنيد و در آخر نظر خود را بنويسيد.

توضيح: اين مصاحبه شديدا خيالى بوده و كليه تشابه اسامى و غيره اتفاقى مى باشد.

یکشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۲

هميشه همين جوره. بهترين ايده ها براي نوشتن وقتي مياد تو مخ آدم كه شديدا سر آدم شلوغه. پارسال هم مصاحبه با زهرا اچ بي رو دقيقا شب امتحان شيمى نوشتم. انقدر هم تو اين شرايط آدم ذوق داره واسه نوشتن كه حتي نميشه انداختش واسه فرداش.

الان هم بين اين همه امتحان ميان ترم دو تا مصاحبه زده به سرم كه شديدا درگيرشم. يكيش فكر كنم خيلي جنجالي بشه. مثل بچه ها ذوق دارم. اون يكى غير جنجاليه تقريبا تموم شده. ولي دوميش هنوز كار داره.

يه چيزايی هم دارم از رياضی مهندسی می فهمم!! اين جناب فيض خيلی پيچونده شده درس ميدن. اگه بتونی درس رو پيچوندگی در بياری نصف قضيه حله.

هنوز هم شنبه ها از ساعت ۱۱ تا ۲:۳۰. کسی نبود؟

This page is powered by Blogger. Isn't yours?